شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

شیدا همه زندگی مامان و بابا ...

اولین کوتاه کردن موی شیدا جون ...

سلام نازگل من : این اولین بار هست که موهای شما رو کوتاه کردیم . خیلی سخت بود که کنترلت کنیم ، اما بالاخره موفق شدیم دور موهاتو کمی کوتاه و مرتب کنیم . از اون لحظه عکس گرفتیم که یادگاری بمونه ...   فدای نگاه ناب و خالصت بشم ...     ...
11 مرداد 1391

مروارید های شیدا جونم در اومد ...

سلام مامانی : سه ، چهار روز بعد از شنیده شدن صدای تق تق دندونات بالاخره خودشون هم در اومدن و دیده شدن .  اول یه دونه بود که با گذشت چند روز دومی هم در اومد و الان دو تا دندون داری که مثل مروارید دارن میدرخشن ... ازشون عکس گرفتم که اولین فرصت برات میچینم .  
9 مرداد 1391

اولین بستنی شیدا جون ...

سلام دخترم : اولین باری که دل به دریا زدیم و بهت بستنی دادیم  رو به تصویر کشیدیم . چون شما یه مدت بود که به لبنیات حساسیت داشتی و خدا رو شکر که رفع شد. نوش جونت ... ( عکس مربوط به هشت ماهگیته عزیزم )         ...
21 تير 1391

بدون شرح ...

سلام دختر ناز گلم : وقتی دراز می کشی معمولا پاهاتو اینجوری روی هم میندازی ... الهی قربونت برم ...   عاشقتم ... در این زمینه شبیه به خودمی . البته گاهی بابایی هم اینطوریه ...     ...
3 ارديبهشت 1391

چهارشنبه سوری همراه شیدا شکر

سلام عزیزم : دیشب ساعت ٩ شب من و بابایی و شما ١ بالن فرستادیم هوا . بابایی یه عالمه ترقه و فشفشه خریده بود تا بهمون خوش بگذره . وقتی تو تاریکی شب اونها رو روشن می کردیم تو چشاتو گرد می کردی و به نور اونها خیره می شدی . برات جالب بود . اولین چهارشنبه سوری بود که تو کنار ما بودی ، به همین علت بیشتر از سالهای قبل به ما خوش گذشت .  اولین چهارشنبه سوریت مبارک شیدا جونم .   خیلی دوستت داریم .     ...
14 فروردين 1391

دارم با بابایی فیلم تماشا می کنم ...

سلام دلکم : دخترم از جاش قل خورده و رفته پیش بابایی مثل بابایی دراز کشیده و تلویزیون تماشا می کنه ... شما بگید من چیکار کنم ؟ مدل خواب باباشو تقلید کرده ... الهی قربونت برم با اون پاهای کوچولو موچولوت عزیزم ...   ...
14 فروردين 1391

غذا خوردن شیدا ...

سلام مامانی : شما اصلا غذا نمی خوری ، من و بابایی نگرانتیم . فقط دوست داری با ظرف غذا بازی کنی . البته به غدای بزرگتر ها علاقه داری که نباید و زوده ... ما هم مجبوریم از غذاهای خودمون بهت بدیم  ... نوش جونت ... برات عکس هایی میچینم که ببینی با سر و صورتت چه می کنی شاپرکم ...     " خوب شیه مجه ؟ دوشت دارم با ظرف غذام بازی کنم ... " ...
14 فروردين 1391

اولین سفر زیارتی-سیاحتی شیدا جون

سلام شکر مامان و بابا : اولین سفر زیارتی ، سیاحتی شیدا نبات به امامزاده داوود ٢١/بهمن/  ١٣٩٠ همراه مامان و بابا. هوا به قدری سرد بود که شیدا خوابش گرفته بود. این هم نمایی از کوهستان... اینم یه نمای دیگه از آبشاری که یخ زده بود... ...
18 اسفند 1390