شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

شیدا همه زندگی مامان و بابا ...

شیدا و کیک پزی ...

سلام بهار من : امروز اومدم تا راجع به کبک پختن برات بنویسم ... امروز 5 بهمن ماهه 1391 هست که دارم این پست رو مینویسم ... دیروز ، من داشتم نون شیرمال درست می کردم و شما  به دست و پای من می پیچیدی و با شیرین زبونی می خواستی تا من بغلت کنم و دوست داشی به کارهای من مشرف باشی و با تسلط تماشا کنی ... یکی دو بار که کارم سبک شد بغلت کردم و ازت خواستم تا بری کارتون تماشا کنی تا من کارم تموم شه و بیام پ یشت ... شما هم می رفتی ولی زود برمیگشتی و باشیرین زبونی که تازه تازه داری رو می کنی من رو به زانو در میاوردی و میگفتی مامانی ... یا این که جلوی من می ایست...
5 بهمن 1391

کارهای جدید شیدا جون ...

سلام آتیش پاره من : جدیدا از اینکه از جایی بالا بری خیلی لذت میبری ... وحتی حاضر نیستی کسی کمکت کنه ... مثلا من برات مانع گذاشتم .... مثلا .... اما کی اهمیت میده ...؟ فدای استیلت بشم در هنگام صخره نوردی ...   کافیه که مامانی تردمیل رو روشن کنه راه میفتی میای تو اتاق و هی میگی (تاتان تاتان ) یعنی می خوام راه برم و بعد بابایی شما رو روی تردمیل باسرعت کم میذاره و تو بغلش نگهت میداره تا چند تا قدم برداری و بی خیال شی ... بی خیال که چه عرض کنم ... من بی خیال میشم ... راستی بابایی چند وقت پیش برات یه ماشین کوچولو خرید ... ازش خوشت اومده البته تو این مرح...
25 دی 1391

نمایشگاه گل ( اردیبهشت 1390 )

سلام گل من : ما اردیبهشت ماه بود که به نمایشگاه گل رفتیم ، اون موقع تقریبا ٣ ماه و نیم به تولدت مونده بود و هنوز به دنیا نیومده بودی. به ما خیلی خوش گذشت . بابایی چند تا عکس یادگاری گرفت که چندتا شو که می تونم ، اینجا برات می چینم . ( اردیبهشت سال ١٣٩٠ بوستان گفتگو ) ...
25 مرداد 1391