مروارید چهارم شیدا جون ...
سلام شیدا جونم :
شیدای عزیز راجع به این دندونات و سختی کشیدنت
هر چی بنویسم کمه ...
من و بابایی از این دلمون می سوزه که کاری
نمیتونیم برات انجام بدیم و تنها کاری که میشه
انجام داد اینه که به لثه و جای دندونات ژل بزنیم
تا سر کنه و کمتر اذیت بشی ....
قربونت برم .....
من و بابایی و شما توی استانبول بودیم که
دندون چهارمت سر زد ...
ما توی ماشین بودیم و داشتیم از گشت و گزار به
هتل برمیگشتیم که شما یه دفعه بی تاب شدی
و یقه لباس من رو گاز گرفتی و بعدش متوجه شدیم
که یقه مامانی خونی شده و توی دهن شما هم
خون جمع شده بود سریع با دستمال پاکش کردیم
و دیدم که یه مروارید سفید قشنگ داره خودش رو
نشون میده ...
انگار که تو راحت شدی ... بی تابیت کم شد ....
اینطوری بود که دندون شما بیرون زد ...
الان که فرصت کردم ... دارم برات مینویسم ...
ببخشید که کمی دیر شد ... واقعا فرصت نداشتم ...
الان که دارم مینویسم منتظر دندون هشتم هستیم ...
فدای چشای نازت ....